چند وقت پیش که احساس کردم چشمه ذوقم خشکیده و شعرم ز جا نمی‌خیزد

یه کاره ذوق دیگری ز جا برخاست که سال ها توی آب نمک خوابیده بود

نیمه اول دهه نود که سری در کتاب های مختلف داشتم ، فکری توی سرم می‌چرخید برای همین چند ورق کاغذی سیاه و سعی در نوشتن داستانی کردم ناکام ، بعدها داستانی در ژانر وحشت با فضاسازی های ایرانی نوشتم اما خب باز ...

اگرچه ادامه این مسیر به جایی نرسید اما در ابتدای قرن جدید داستان دیگری نوشتم و در میانه راه سوژه کم آمد و باز رها شد

اما در یکی دو ماه اخیر ، اسب ذوق در میدان نویسندگی تاخت کرد و چندین داستان از پی هم به پایان رسید

و حتی به دو کتاب مجزا انجامید

اگرچه مایل به داستان های کوتاه پی در پی بودم اما سوژه دومی در یک خط مستقیم تا آخر پیش رفت

داستان هایی اجتماعی و گره دار که حدس زدن پایانش رو کمی سخت و حتی پیچیده کرده

با سبک و سیاقی قدیمی که هر از گاهی باید از خودت بپرسی این کلمه یعنی چی و به پاورقی نگاهی بندازی

از مریضخونه و بقالی که بگذریم می‌رسیم به آسپیران و ارسی

این سبک و سیاق تا جایی ادامه داشت که سر کلاس در ترجمه واژه فرنگی :

Airplane pilot

به جای خلبان هواپیما گفتم :

شوفر طیاره 😂




تاريخ : چهارشنبه هفتم خرداد ۱۴۰۴ | | نویسنده : MENORA33 |