امشب به طور اتفاقی به اسم صمد بهرنگی برخوردم ، آموزگاری که در نویسندگی و ترجمه هم فعالیت داشت و دیدگاه ش نسبت به آموزش شهری و روستایی برام قابل تأمل بود 

 

بنابر این شروع کردم یکی از مشهورترین کتاب هاش به نام « ماهی سیاه کوچولو » رو خوندم ، داستانی کوتاه در سبک کودک و نوجوان با زمینه سیاسی

به حدی که شده بود یکی از بیانیه های غیررسمی سازمان چریک های فدایی خلق ایران 

 

داستان جالبی بود اگر چه به نظرم حس جسارت و گستاخی رو میتونه در آدم ها ، اصطلاحاً قلقلک بده 

 

یه عبارتی از کتاب که خوندم و میتونه خیلی اثرگذار باشه اینه :

« مرگ خيلی آسان [ است ] ، می تواند الان به سراغ من بيايد، امـا مـن تـا می تـوانم زندگي كنم ، نبايد به پيشواز مرگ بروم.

البته اگر يـك وقتـی ناچـار بـا مـرگ روبرو شدم ـ كه می شوم ـ مهم نيست، مهم اين است كه زندگی يا مـرگ

من ، چه اثری در زندگی ديگران داشته باشد...»

 

پی نوشت : چیزی که منو بیش تر به فکر فرو برد ، این بود که صمد بهرنگی در سن 29 سالگی درگذشت و فکر میکنم این چیزیه که منو بهش پیوند زده ، مثل افشین مقدم خواننده ترانه معروف زمستون در دهه پنجاه ( از معدود خواننده های قبل از انقلاب که اثارشون توی صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش میشه ) چون اونم به سی سالگی نرسید

 

 




تاريخ : شنبه چهارم دی ۱۴۰۰ | | نویسنده : MENORA33 |